پارادایمهای استراتژی به مبانی و نگرشهای مختلفی اشاره دارد که بر اساس آنها الگوها و مدلهای مدیریت استراتژیک شکل گرفتهاند. تفکرات، تصورات و فرضیات مختلفی در حوزه برنامهریزی و مدیریت استراتژیک از سوی صاحبنظران این رشته در قالب پارادایمهای استراتژی وجود دارد. موافقان و مخالفان بسیاری هم در این زمینه اظهار نظر کردهاند. با بررسی اینگونه نظرات به این نتیجه میرسیم که درک روشن و تصوری واحد از موضوع شکلگیری استراتژی و فرایند برنامهریزی استراتژیک وجود ندارد.
با این حال میتوان نگرشهای مختلف را در این خصوص از یکدیگر متمایز ساخت. این نگرشها حاکی از آن است که گروهی، شکلگیری استراتژی را فرآیندی مشخص، قابل پیشبینی و توأم با تدابیر تحلیلی و علت و معلولی میدانند، گروهی دیگر معتقد به اعمال تدابیر رسمی، اقتضایی و خلقالساعه بوده و گروهی نیز هر دو را توجیه میکنند. آنچه در ادامه میآید مروری است بر دیدگاه مینتزبرگ در خصوص پارادایمهای شکلگیری استراتژی. مینتزبرگ پارادایمهای استراتژی را به طور کلی به سه دسته تقسیم کرده است: پارادایمهای تجویزی یا پیشتدبیری، پارادایمهای توصیفی یا تجربی-انطباقی و پارادایم تلفیقی. ذیل هر یک از این پاردایمها مکاتب استراتژی وجود دارد که در مقاله «مکاتب ۱۰ گانه استراتژی» به آنها پرداختهام.
بر اساس پارادایم تجویزی در نگاه مینتزبرگ استراتژی عبارت است از طراحی رسمی و پیشبینی تدابیر تحلیلی برای تحقق اهداف بلندمدت. در ادامه ابعاد مختلف این پارادایم را بیشتر توضیح خواهم داد.
بر اساس مبانی این پارادایم تعاریف متفاوتی از استراتژی میتوان ارائه کرد. نمونههایی از تعاریف مدیریت استراتژیک متأثر از این پاردایم به شرح زیر است:
تعاریف این پارادایم از استراتژی (مثل تعاریف فوق)، با تعاریف آندروز و آنسوف بسیار مشابه میباشد. این دو از بزرگان و سردمداران مقوله مدیریت استراتژیک تجویزی هستند.
با توجه به مواردی که تا الآن به آنها اشاره کردهام، میتوان گفت رویکرد تجویزی از تعامل چهار عامل قوت (S)، ضعف (W)، فرصت (O) و تهدید (T)، برای انتخاب الگوی مناسب استراتژی استفاده میکند. از این عوامل عمدتاً در راستای تحقق اهداف استفاده میشود.
با توجه به تعاریف و مطالب فوق مشخصات پارادایم تجویزی را میتوان در موارد زیر خلاصه کرد:
با توجه به تعریف پاردایم تجویزی و ویژگیهایی که از آن در بخش قبل یاد کردم، میتوان برای فرایند مدیریت استراتژیک ترتیب و توالی خاصی در نظر گرفت. شکل زیر این ترتیب و توالی را نشان میدهد.
همانگونه که در شکل فوق ملاحظه میکنید در مرحله طرحریزی ابتدا نگرش سازمان و ارزشهای راهبردی آن تعیین میشود. در ادامه اهداف و اولویتهای سازمان تعیین و سپس به شناخت تهدیدات و فرصتهای محیط بیرونی و نقاط قوت و ضعف داخلی میپردازیم. نهایتاً مبتنی بر تحلیلهای صورت گرفته استراتژیهای ممکنی که میتوانند به تحقق اهداف کمک کنند شناسایی میشوند.
در مرحله اجرا، سازماندهی و ساختار مناسب سازمانی برای اجرای استراتژی تعیین میشود و سپس منابع و امکانات اجرایی مورد نیاز آن برآورد شده و تخصیص مییابد. نهایتاً در مرحله ارزیابی ابتدا مکانیزمهای کنترل و ارزیابی نتایج به دست آمده پیشبینی، میزان پیشرفت اهداف اندازهگیری و انحرافات تعیین میشود.
آنسوف از جمله طرفداران پر و پا قرص پارادایم تجویزی است. البته تحولاتی که این پارادایم در دهههای اخیر داشته در این طرفداری او بسیار اثرگذار بوده است. او ادعا میکند که به دلایل مختلف، این پارادایم در موفقیت سازمانها جوابگو بوده است.
آنسوف معتقد است حتی اگر مدل اولیه پارادایم پیشتدبیری دارای نارساییهایی بوده، ولی اعمال یک برخورد کلنگر این نارساییها را برطرف کرده است. سیر تحولات و تغییرات تفکر اولیه پارادایم پیشتدبیری در بازه زمانی کوتاه را به شرح زیر میتوان برشمرد:
به زعم مینتزبرگ، هدف پارادایم تجویزی، کنترل فرایند استراتژی از طریق تجزیه و تحلیل است و لذا آنچه که در این پارادایم قابل توجه میباشد، چگونگی تنظیم استراتژی است و نه چگونگی ظاهر شدن آن. بنابراین با چنین فرضی استراتژی را به عنوان یک برنامه یا موقعیت میشناسیم. شایان ذکر است مکاتب طراحی، برنامهریزی و موقعیتیابی در شکلگیری این پارادایم نقش به سزایی داشتهاند. بر مبنای این پارادایم فکری، تنظیم استراتژی، یک فرایند عقلانی است که دیدگاهی خطی یا طولی را پیشنهاد میکند.
به دنبال آندرو و آنسوف، مایکل پورتر، مکتب تجویزی را توسعه داده و مدلی را با پنج نیروی تأثیرگذار ابداع نمود، که به عنوان ابزاری جهت تجزیه و تحلیل مدیریت استراتژیک در خلال سالهای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ بسیار مورد توجه بود. این ابزار که تحت عنوان ۵ نیروی رقابتی پورتر شهرت دارد همچنان در تحلیلهای استراتژیک پرکاربرد است.
دومین پارادایم از پارادایمهای استراتژی که در اینجا به آن میپردازم، پارادایم توصیفی است. این پارادایم متکی بر اقدام به موقع و منطبق با شرایط جاری و تقریباً غیر رسمی و خلقالساعه است. پارادایم توصیفی، روشن ساختن حیطه استراتژی است. بر این اساس استراتژی در چارچوب این پارادایم در قالب برنامه، خطمشی، الگو، موقعیت یا نگرش که تحت عنوان 5P مینتزبرگ معروف هستند تعریف میشود. مکاتب یادگیری، قدرتگرایی، ادراکی، کارآفرینی و محیطگرایی و فرهنگی از زیرگروههای مکتب توصیفی هستند. این مکاتب را در مقاله «مکاتب ۱۰گانه استراتژی» توضیح دادهام.
علاقمندان این پاردایم، تغییرات سریع، غیرخطی و غیرقابل پیشبینی محیط را عاملی میدانند که به شدت اثربخشی پارادایم تجویزی را تحتالشعاع قرار میدهد. بر مبنای طرز فکر این پارادایم، در شرایط تحول و تغییر، ارزیابی و ارزشیابی مطمئن از تهدیدات و فرصتهای محیط بیرون سازمان غیرممکن است. علاوه بر این ارزیابی نقاط ضعف درون سازمان نیز غیرواقعی و متأثر از برداشتهای متفاوت مدیران و درنتیجه غیرقابل اطمینان، خواهد بود.
برخلاف نگرش پارادایم تجویزی که ساختار سازمانی را خروجی استراتژی میداند، پارادایم توصیفی، استراتژی را بیشتر از ساختار سازمانی قابل تغییر میداند. این پارادایم بر این عقیده است که تغییر و تحول مکرر ساختار سازمانی یک سازمان، نسبت به استراتژی کمتر امکانپذیر است.
در چارچوب پارادایم توصیفی که نام دیگر آن مکتب تعیین کننده (Deterministic School) است، عوامل و شرایط، حاکم بر تصمیمها هستند. در راستای این نگرش استراتژی همان قدر که بر عواملی نظیر ساختار سازمانی، فناوری و ساختار منابع انسانی اثر میگذارد، از آنها نیز تأثیر میپذیرد. شکل زیر تجسمی است از تعامل بین این چهار عامل.
نمونههایی از تعاریف مدیریت استراتژیک که متأثر از پاردایم توصیفی است به شرح زیر است:
همانگونه که از تعاریف فوق استنباط میشود، پارادایم تجربی-انطباقی، بیشتر به تفکر و اقدام استراتژیک توجه دارد تا برنامهریزی استراتژیک. این تفکر، در شرایط غیرقابل پیشبینی طرحریزی بلندمدت را امکانپذیر نمیداند. در حقیقت این پارادایم معتقد است که آینده به طور دقیق قابل پیشبینی نیست.
شیوه توصیفی، نگرش پیشتدبیری در تدوین استراتژی را مردود دانسته و بر این باور است که استراتژی از مباحث علت و معلول و متعلق به حوزه علوم است و نه منطق. لذا فرایندهای گام به گام و معین، نمیتواند ما را به تصمیمات درست استراتژیک رهنمون سازد.
ادعایی که مورد تأیید این پارادایم است، غیرممکن بودن تعریف و تبیین دقیق و مشخص استراتژی برای آینده است. چرا که سازمانها و شرایط محیطی، به طور مستمر تحت تغییر و تحول هستند و در فضای تحول و تغییر سریع نیز نمیتوان، استراتژی از پیش تعیین شده و کاملاً مشخصی را دنبال نمود. بر همین اساس در این رویکرد چیزی به نام برنامهریزی استراتژیک وجود ندارد و آن چیزی که مورد توجه قرار میگیرد، تدوین استراتژی و اثربخشی آن است تا فرایند برنامهریزی استراتژیک.
بر این اساس استراتژیست، کسی است که بتواند هر لحظه بر مبنای شرایط موجود برای حرکت موفقیتآمیز سازمان خود تصمیمگیری کند. زیرا به علت مشکل شناخت شرایط آینده و دشواری تصمیمگیری و طرحریزی بلندمدت، احتمال موفقیت زیاد نخواهد بود.
پارادایم توصیفی ادعا میکند طرحریزی از اجرا قابل تفکیک نیست. بر همین اساس طراح و مجری استراتژی هم نباید از هم جدا باشند. البته مبحث عدم امکان جداسازی طرحریزی از اجرا، شباهت زیادی به بحث عدم امکان جداسازی سیاست از اداره و همچنین به بحث عدم امکان جداسازی تفکر و اجرا دارد. این موضوع از موضوعات بسیار قدیمی، به ویژه در حوزه مدیریت دولتی است. بحث در این زمینه سابقه طولانی دارد و طرفداران و مخالفین این دو نظریه بین صاحبنظران مدیریت فراوان هستند.
به عقیده پارادایم تجربی-منطقی، چنین تفکیکی تنها در مدلهای بروکراسی ماشینی میتواند مطرح باشد. در این مدلها تعداد کمی از افراد در رأس سازمان فکر میکنند و انبوهی از افراد فقط مجری هستند. البته این تفکیک را پارادایم تجربی-انطباقی به کلی رد نمیکند، بلکه آن را تنها مناسب سازمانهایی میداند که دارای فناوری ساده و غیرپیچیده و کارهای یکنواخت و ساده هستند. به عقیده مینتزبرگ این تفکیک فقط در بعضی سازمانهای دولتی و عمدتاً در سازمانهای نظامی میتواند کاربرد داشته باشد.
با توجه به تعاریف و خصوصیاتی که از این پارادایم ارائه شد، ترتیب و توالی فرایند مدیریت استراتژیک در این پاردایم به شکل زیر میباشد.
همانگونه که در شکل فوق ملاحظه میشود در این پارادایم ابتدا رسالت و فلسفه وجودی سازمان تعیین میشود. در ادامه تجزیه و تحلیل محیطی به منظور نیل به اهداف و مأموریتها و تهدیدات و فرصتها انجام میشود. در این فرایند رسالت و اهداف با توجه به شرایط میتواند تعدیل شود.
بعد از شناخت اهداف نوبت به تعیین راههای رسیدن به آنها میشود. در این گام نوع ساختار سازمان، نوع فناوری، نوع منابع انسانی و نوع اقدامات استراتژیک مطابق با شرایط تعیین میشود. در گام بعد مأموریتها به اهداف کمی و کیفی کوتاهمدت تفکیک شده و برای رسیدن به آنها هدفگذاری میشود. سپس خطمشیها و سیاستها تعیین و برای تحقق آنها برنامهریزی و اقدامات اجرایی اعمال میشود. علاوه بر این در کنار همه اینها باید مکانیزمهایی برای کنترل و ارزیابی نتایج ایجاد شود.
پارادایم سوم از پارادایمهای استراتژی که در اینجا به آن میپردازم، پارادایم تلفیقی یا سیستمی-اقتضایی نام دارد. دو پارادایم اول هر کدام مزایا و معایبی با خود دارند. پارادایم سوم میخواهد از مزایای هر دو اینها استفاده کند و در عین حال از معایب آنها تا حد امکان دور باشد.
برای توسعه ظرفیت تفکر استراتژیک، نباید صرفاً به دانش یا چگونگی دستیابی به آن بسنده کرد، بلکه برای بکارگیری دانش، نیاز به فهم چرایی آن میباشد. وقتی چیزی فهم شد، یعنی به باور تبدیل شده است و به همین دلیل منشأ تغییر رفتار فردی یا سازمانی خواهد شد. لذا دانش ما درباره برنامهریزی وقتی که به فهم یا باور تبدیل شود، در عمل قابلاستفادهتر میباشد. بر همین اساس رویکرد تلفیقی سعی در نزدیک کردن و در هم آمیختن این دو را دارد. در شکل زیر رابطه بین تفکر و برنامهریزی استراتژیک مورد اشاره قرار گرفته است.
با توجه به آنچه گفته شد، مشخصات پاردایم تلفیقی را میتوان به صورت زیر خلاصه کرد:
و خلاصه اینکه این تلفیق یک برخورد سیستمی-اقتضایی دوراندیشانه را توصیه میکند.
تعبیر عبارت «سیستمی-اقتضایی دوراندیشانه» آن است که هر فرهنگ و هر سازمانی باید الگوی خاص و متأثر از آرمانها، ایدئولوژیها و واقعیتهای محیطی خود را انتخاب کند. ولی به علت اینکه شکاف وسیعی بین شرایط کشورهای در حال توسعه و توسعهیافته صنعتی وجود دارد، توصیه این مقاله برای کشور ایران، اعمال مدیریت استراتژیک با دیدگاه تلفیقی و با گرایش بیشتر در جهت تفکر پیشتدبیری است. زیرا علیرغم ریسک ناشی از عدم اطمینان از امکان پیشبینی آینده، برای سرعت بخشیدن به کاهش عقبماندگیها، دوراندیشی همراه با خطرپذیری، بیشتر لازم است.
گام نهادن بدون مخاطره به سوی توسعه، در شرایط فعلی نظم سیاسی اقتصادی جهان، تقریباً امکانپذیر نیست، ولی از این مخاطرات در کشورهای جهان سوم باید با دوراندیشی لازم استقبال کرد.
جدول زیر به خوبی پارادایمهای استراتژی توصیفی و تجویزی را با هم مقایسه میکند. بدیهی است که پارادایم تلفیقی بین این دو قرار میگیرد.
مکاتب تجویزی سازگار و واضح هستند و این موجب سهولت انتقال و تبادل افکار میشود. با این حال کاهش انگیزه در تفکر و کاربری را نیز به دنبال دارد. از طرف دیگر مکاتب توصیفی تمایل به تکامل دارند و به تجربه و نوآوری توجه بیشتری نشان میدهند. در همین حال میتوانند به اختلال و نابسامانی انجامیده و دیدگاههای متعددی را فراهم سازند. لذا میتوان گفت هر یک از این دو پارادایم اصلی (تجویزی و توصیفی) دو شاخه اصلی درختی هستند که در سمت چپ و راست (تحلیل-منطقی و خلاق-نوآور) به نحوی مجزا و منسجم تکامل یافته و در برخی مواقع در هم فرو رفتهاند و پارادایم تلفیقی جمعبندی مکاتب فوق از یک منظر خاص است.
در خاتمه میتوان گفت این درخت، تصویر مناسبی از رشد و توسعه ساختار استراتژی ارائه میدهد. در این درخت شاخهها، مهمتر از ریشهها نیستند و شاخههای هر یک از دو طرف را نیز بدون بر هم زدن توازن درخت نمیتوان قطع کرد. تصویر این درخت هر چند ممکن است کمی نامنظم به نظر برسد، اما واقعی و کاملاً جذاب است و میوه به بار میآورد.
در این مقاله به طور مختصر پارادایمهای استراتژی را از نگاه مینتزبرگ شرح دادم. به صورت اجمالی میتوان گفت که پاردایم تجویزی (پیشتدبیری) مبتنی بر معرفتشناسی اثباتگرا (Positivism) بوده و واقعیت را به نوعی فارغ از بافتها و فرهنگ جوامع در نظر میگیرد. در مقابل پارادایم توصیفی (تجربی-انطباقی) واقعگراتر از پارادایم تجویزی (پیشتدبیری) با مبحث مدیریت استراتژیک برخورد میکند. لذا این پارادایم با فرهنگ جوامع مبتنی بر تفسیرگرایی و پراگماتیسم سازگاری بیشتری دارد. با این حال به علت تغییراتی که در دهههای اخیر در تفکر پیشتدبیری اعمال شده، نارساییهای مورد نظر صاحبنظران پارادایم مقابل، کاهش یافته است.
با توجه به آنچه به عنوان حاصل این تغییرات و در نظر گرفتن معایب و نارساییهای پارادایم پیشتدبیری و محاسن و قابلیتهای اجرایی بیشتر پارادایم توصیفی مطرح است، میتوان نگرش این دو پاردایم را به هم نزدیک کرد. فصل مشترک این دو دیدگاه پارادایم تلفیقی است. پارادایمی که سعی دارد از محاسن دو پارادایم اصلی استفاده کند و در عین حال از معایب آنها دور باشد.
برنامهریزی استراتژیک در شرکتهای هلدینگ چگونه انجام میشود؟
دیدگاه خود را بیان کنید