رویکردهای استراتژی ریشه در تاریخچه استراتژی دارد. از زمانی که اولین موضوعات در مدیریت استراتژیک با عنوان مدیریت عمومی در دانشگاه هاروارد ارائه شد تا به امروز که رشته مدیریت استراتژیک در بیشتر دانشگاهها تدریس میشود، این رشته فراز و فرودهای بسیاری را تجربه کرده است. تنوع نظریههای استراتژی حاکی از پیچیدگی این مقوله است. اندیشمندان بسیاری سعی کردهاند این پیچیدگی و آشفتگی را به نظم آورده و الگوهایی را برای آن ایجاد کنند.
مکی یرنان مجموعه نظریههای استراتژی را در چهار دسته قرار میدهد: مکتب برنامهریزی و فرایندی، مکتب موقعیتیابی، مکتب منابع، و مکتب یادگیری. مینتزبرگ و همکارانش دو سال بعد ده مکتب معروف خود را معرفی کردند. این مکاتب را در مقاله «مکاتب ده گانه استراتژی» به طور کامل معرفی کردهام. آنها این ده مکتب را ذیل سه پارادایم در نظر میگیرند: توصیفی، تجویزی و تلفیقی. در مقاله «پارادایمهای استراتژی از نگاه منتزبرگ» این موضوع را شرح دادهام. اما آنچه ریچارد ویتینگتون انجام داده خصوصیاتی دارد که آن را از سایر کارها متمایز میکند. در این مقاله میخواهم رویکردهای استراتژی را از نگاه ویتینگتون شرح دهم.
دستهبندی که ویتینگتون از نظریه های استراتژی ارائه میکند تمایزاتی با سایر دستهبندیها دارد. اولاً اینکه این دستهبندی در نوع خود اولین است. کار ویتینگتون به عنوان یکی از نویسندگان خوشفکر حوزه مدیریت اولین بار در سال ۱۹۹۳ منتشر شد. این اثر به سرعت توجه زیادی را به خود جلب کرد و بارها تجدید چاپ شد.
دومین ویژگی کار ویتینگتون این است که مجموعه نظریههای مطرح در حوزه استراتژی را ذیل چهار رویکرد به نامهای سنتی، تحولی، فرایندی و سیستمی قرار میدهد. بر همین اساس نظریهپردازان مطرح با ارائه دلایل کافی ذیل هر یک از این مکاتب قرار میگیرند. اصولاً ارائه فهرستی طولانی از نظریهها در هر رشته علمی چندان دشوار نیست. اینکه بتوان الگویی برای طبقهبندی ارائه داد که مجموعهای از نظریهها به شکلی منطقی کنار هم سامان بگیرند کار خوبی است که ویتینگتون انجام داده است.
سومین مزیت این اثر این است که از نوعشناسی صرف عبور کرده و طبقهبندی را به معنی دقیق آن نشان میدهد. ویتینگتون با دو بعد «نتایج» و «فرایندها» منطق روشنی برای دستهبندی به کار میگیرد. نکته مهم دیگر در این کار تحلیل دیدگاههای هر کدام از مکاتب در مورد مفاهیم اصلی مدیریت همچون رهبری، تصمیمگیری، برنامهریزی، نوآوری و … است. این کار سبب میشود که مدیران و پژوهشگران مدیریت، امکان بیشتری برای ارزیابی قوت هر نظریه به دست آوردند.
توافق زیادی در مورد اینکه راهبرد چیست وجود ندارد. مشاوران و نظریهپردازان متعددی که در ارائه طرح و نظر به شرکتها و مؤسسات با هم مسابقه میدهند حتی نمیتوانند به این سؤال مبنایی پاسخ شفافی بدهند. اما ویتینگتون به جای ارائه یک رویکرد واحد، چهار رویکرد عمده در مورد شکلگیری استراتژی را معرفی میکند.
ویتینگتون این چهار رویکرد را مطابق شکل زیر با توجه به دو بعد دستهبندی میکند.
همانگونه که در شکل فوق میبینید، محور افقی مربوط به فرایندها میشود. اینکه فرایندهای استراتژی در یک محیط باثبات و قابل برنامهریزی تدوین میشود یا اینکه محیط متلاطم است و با گزینههای نوظهور سر و کار داریم در این دستهبندی اهمیت دارد.
محور عمودی اما به نتایج حاصل از اجرای استراتژی توجه دارد. آیا اهداف و سود سازمان کاملاً مشخص است و با استراتژی به دنبال حداکثرسازی این سود هستیم یا اینکه با کثرتگرایی و اهداف متعدد و متعارض مواجهیم که باید به نحوی آن را مدیریت کنیم؟ در ادامه هر یک از این رویکردها را توضیح خواهم داد.
اولین نظریه استراتژی از دیدگاه ویتینگتون که در اینجا به آن میپردازم نظریه سنتی است. از نظر مکتب سنتی، برنامهریزی میتواند تغییرات بازار را پیشبینی کند و خود را با آن منطبق سازد. راهبردها به بهترین شکل ممکن از طریق «بررسیهای عقلائی» تدوین میشوند. بنابراین برای سنتگرایان سودآوری بزرگترین هدف کسبوکار است و برنامهریزی عقلائی وسیله نیل به این هدف است. این رویکرد مبحث غالب در کتابهای درسی است.
مفاهیم و تفکرات مربوط به تدوین راهبرد برگرفته از اقتصاد قرن هجدهمی اسکاتلند میباشد، در صورتی که فرضیات آن در مورد اجرای راهبرد به آرمانهای نظامی یونان باستان برمیگردد. با وجود این، رویکرد سنتی به راهبرد کسبوکار، هنوز هم جدید و نو است. نظریات اولیه این رویکرد، در قالب رشتهای منسجم، در دهه ۱۹۶۰، با نوشتههای یک متخصص تاریخ کسبوکار به نام آلفرد چندلر (۱۹۶۳)، نظریهپردازی به نام ایگور انسف (۱۹۶۵) و بازرگانی به نام آلفرد اسلون (۱۹۶۳) بیان شد. این سه نفر مشخصات مهم رویکرد سنتی را پایهگذاری کردند. این مشخصات عبارتند از:
در مجموعه رویکرد سنتی به استراتژی اطمینان بسیار زیادی به آمادگی و توانایی مدیران در اتخاذ راهبردهای حداکثرسازی سود از طریق برنامهریزی عقلائی بلندمدت دارد. بنابراین متون سنتی استراتژی، انبوهی از دانش فنی مربوط به ماتریسها، فرمولها و نمودارها را در اختیارمان قرار میدهد.
رویکردهای تحولی، به توانایی مدیران عالی در برنامهریزی و عملکرد عقلائی اطمینان کمتری دارد. این رویکرد، به جای تکیه بر مدیران، از بازارها انتظار دارد تا حداکثری سود را تضمین کنند. نظریهپردازان تحولگرا با تأکید بر فرایندهای رقابتی ناشی از انتخاب طبیعی، فرایندهای برنامهریزی عقلائی را لزوماً تجویز نمیکنند؛ بلکه از نظر آنها، فارغ از روشهایی که مدیران اتخاذ میکنند، این بهترین مجری است که بقا مییابد. نیازی نیست که مدیران به شیوهای عقلائی به بهینه کردن امور بپردازند، چرا که «تحول نتیجه تحلیل طبیعت از هزینه و فایده است»
صاحبنظران تحولگرا غالباً به شباهتی آشکار میان رقابت اقتصادی و قانون طبیعی جنگل اشاره میکنند. بروس هندرسون، بنیانگذار گروه مشاوران بوستون میگوید: «نظریههای اقتصاد سنتی درباره رقابت آنچنان ساده و سترون هستند که بیش از آنکه کمکی کنند، سد راه میشوند. پیشفرض این نظریهها این است که انسانها با رفتارهای عقلائی و مبتنی بر نفع شخصی در بازارهایی که نظام حقوقی داراییها و قراردادهای آن ثابت و ایستاست، به معامله میپردازند.» به نظر هندرسون این مفروضات بسیار انتزاعی و غیرواقعی هستند. رقابت مجموعهای از محاسبات جداگانه نیست، بلکه نبردی دائمی برای حیات، در یک جنگل پرجمعیت، متراکم و مهآلود است. در واقع هندرسون نظر خود را مستقیماً از «اصل تنازع بقا» میگیرد.
این نظریه راهبرد مدیریتی را کماهمیت و در مقابل، سازش با محیط را مهم برمیشمرد. تحولگرایان بر این مسئله اصرار میورزند که بازارها عموماً بیش از حد رقابتی هستند که بتوان در آنها دست به کار پرهزینه تدوین راهبرد زد و بیش از حد غیرقابل پیشبینی هستند که بتوان در مورد آنها حدسی زد. در نهایت باید نظر تحولگرایان را اینگونه خلاصه کرد: «در راه جستجوی بهترین استراتژی، بهترین کار این است که به محیط اجازه انتخاب بدهیم نه به مدیران»
رویکرد فرایندی، مانند رویکرد تحولی، درباره امکان ایجاد راهبرد عقلائی تردید دارد، اما به توانایی بازارها در تضمین حداکثر نمودن سود، نیز چندان اطمینان ندارد. از منظر فرایندگرایان، هم سازمان و هم بازارها، اغلب اوقات، پدیدههای بسیار آشفته و پیچیدهای هستند و از درونشان راهبردها، به صورت بسیار مبهم و در گامهای کوچک پدیدار میشوند. بهترین توصیه فرایندگرایان این است که در راه انجام فعالیتهای عقلائی آرمانی اما دستنیافتنی، خود را به زحمت نیندازید، بلکه جهان را همانگونه که هست بپذیرید و با آن کار کنید.
مبانی رویکرد فرایندی به کوشش ابتکاری دانشکده کارنگی آمریکا (و به طور خاص، به افرادی چون رچارد سیرت، جیمز مارچ و برنده جایزه نوبل، هربرت سایمون) بر میگردد. این افراد در کنار هم، الگویی را برای ایجاد استراتژی پیشنهاد کردند که با وجود گذشت بیش از چهار دهه از آن هنوز به طور افراطی مدعی نوآوری است. آنها که نه بحث فریبنده انسان اقتصادی را قبول داشتند، نه کامل بودن بازارهای رقابتی را میپذیرفتند، پیچیدگی درون سازمانها را جدی گرفتند. در اینجا بود که آنها دو مضمون را مطرح کردند که اکنون بنیاد تفکر فرایندگرایان شناخته میشود:
در نگاه فرایندگرایان، استراتژی محصول توافقات سیاسی است، نه محاسبات حداکثرسازی سود. شرکتها به جای حداکثرسازی سود، اقدام به راضی کردن دیگران میکنند. ترکیب چانهزنی سیاسی وعقلانیت محدود، شدیداً به نفع محافظهکاری استراتژیک است.
دیدگاه فرایندی اهمیت تحلیل عقلائی را کاملاً پایین میآورد؛ جستجو برای انعطافپذیری راهبردی را محدود میکند؛ و انتظارات از موفقیت را کاهش میدهد. در عمل، طراحان راهبرد به جای آنکه پیوسته به دنبال یافتن راه حل بهینه باشند، خودشان را با پیگیری کارهای روزمره و اکتشافات سازمانی راضی میکنند.
آخرین دیدگاه در رویکردهای استراتژی مینتزبرگ، رویکرد سیستمی است. در مقابل برخی پیشنهادات پوچانگارانه نظریهپردازان تحولگرا و فرایندگرا (نسبت به توان برنامهریزی)، نظریهپردازان سیستمی بر اعتقاد خود به ظرفیت سازمانها برای برنامهریزی قبلی و انجام اقدامات اثربخش در محیطهایشان مصر هستند. تفاوت آنها با سنتگرایان این است که حاضر نیستند بپذیرند که صورتها و هدفهای عقلانیت سنتگرا فراتر از آن هستند که صرفاً پدیدههای خاص تاریخی و فرهنگی تلقی شوند. نظریهپردازان سیستمی بر این مسئله تکیه میکنند که هر بافت اجتماعی اصول خاص و منحصر به فرد خود را برای استراتژی دارد.
عقیده اصلی نظریه سیستمی این است که تصمیمگیرندگان تافتههای جدابافتهای نیستند که جدا از دیگران به حسابرسی و تعاملات صرفاً اقتصادی بپردازند. بلکه آنها جزئی از مردم هستند و عمیقاً در نظامهای اجتماعیای ریشه دارند که به شدت با هم عجین شدهاند. نظریه «تثبیت اجتماعی» گرانووتر (۱۹۸۵) این مفهوم را در بر دارد که فعالیت اقتصادی نمیتواند در برج عاج محاسبات مالی غیرشخصی قرار گیرد. در واقعیت، رفتار اقتصادی افراد در شبکهای از روابط اجتماعی تثبیت میشود.
علیرغم سایر رویکردهای استراتژی توجه به فرهنگها و زیرساختهای اجتماعی و فرهنگی یک ورودی بسیار مهم در رویکرد سیستمی است. به عنوان مثال کسبوکارهای آمریکایی در فرهنگی فعالیت میکنند که به سود احترام میگذارد، برای شیوههای کار فنی ارزش قائل است و به بازار ازاد ایمان دارد. در چنین بافتی، هر مدیری که از روشهای تدوین راهبرد بر اساس رویکرد سنتی پیروی نکند، ممکن است در مواجهه با حسابرسان، مشتریان، بازارهای مالی و تنظیمکنندگان دولتی، که همگی میتوانند بر تأثیر قابل توجهی بر موفقیت او بگذارند بیاعتبار شود. با این حال این ادبیات که خاص کشور آمریکا است بر کتب استراتژی در سراسر جهان سیطره دارد.
به طرو کلی پیام اصلی دیدگاه سیستمی این است که در تدوین استراتژی باید حساسیتهای جامعهشناختی لحاظ شوند.
چهار رویکرد معرفی شده در این مقاله توصیههای کاملاً متفاوتی به مدیران دارند. مکتب سنتی با اطمینان یک رویکرد عقلائی، منفصل و سلسله مراتبی را به عنوان یک شیوه عمومی تجویز میکند. رویکردهای تحولی و فرایندی، محتاطترند و در ظرفیت راهبردسازان برای هدایت اثربخش راهبردها به این شیوه عقلائی سلسلهمراتبی تشکیک میکنند. از منظر تحولگرایان، تغییرات محیطی نوعاً چنان سریع، غیرقابل پیشبینی و مهارناپذیر هستند که نمیتوان آنها را پیشبینی کرد و اقدامات لازم را دارک دید. فرایندگرایان ادعای سنتگرایان و تحولگرایان، مبنی بر کارایی بیوقفه سازمان و بازارها را زیر سؤال میبرند و به سوی راهبردهای صبورانه بهبود تدریجی و پرورش شایستگیهای محوری متمایل میشوند؛ و در نهایت نظریهپردازان سیستمی موضع نسبیگرایانهتری را اتخاذ میکنند و بر این نکته اصرار میورزند که هدفها و ابزارهای استراتژی، هر دو، به خصوصیت نظامهای اجتماعی غالب بستگی دارند. خلاصه ویژگیهای هر یک از این رویکردهای استراتژی در جدول زیر آمده است.
جدیدترین نگاه به استراتژی مربوط به رویکرد سیستمی است. هر چند شرکتها همواره دارای تفاوتهایی در اهداف و زمینههای فعالیتشان بودهاند، اما پایان قرن بیستم و آغاز قرن جدید، میزان این تفاوتها را به شدت افزایش داده است. پایان تقابل آمریکای سرمایهداری و بلوک شرق کمونیست امکان درک انواع اقتصادهای بازار و پیوندهای بسیار گوناگون میان آها و سایر بخشهای جامعه را فراهم کرده است. اقتصادهای کمونیستی سابق، خود طیف گستردهای از نظامهای سرمایهداری را به وجود آوردهاند.
موفقیتهای چشمگیر (و گاهی شکستهای گسترده) اقتصادهای آسیایی توجه را به سوی ساختارهای بسیار متفاوتی که نظامهای کسبوکار بر اساس آنها شکل گرفته، جلب میکند. این یعنی هر فرهنگ و زیستبومی راهبرد رقابتی خاص خود را باید با در نظر گرفتن بافت اجتماعی و خردهفرهنگهای خود شناسایی کند.
برگرفته از کتاب چیستی راهبرد نوشته ریچارد ویتینگتون و ترجمه حاجیپور و ناجی
دیدگاه خود را بیان کنید