در این مقاله میخواهم به شباهتها و تفاوتهای برنامهریزی استراتژیک و تفکر استراتژیک بپردازم. میخواهم به این سؤال پاسخ دهم که آیا بین برنامهریزی استراتژیک و تفکر استراتژیک پیوندی منطقی وجود دارد یا هر یک مقوله مستقل هستند؟ آیا استراتژی را به عنوان هنر باید تلقی کرد یا باید به آن نگاه علمی و تحلیلی داشت؟ این سؤالات و سؤالات دیگر در این زمینه موضوعاتی هستند که در این مقاله میخواهم به آن بپردازم. پس تا پایان با من همراه باشد.
همان داستانی که در سالهای دور پژوهشگران مدیریت با مفهوم مدیریت داشتند در دهه ۹۰ میلادی با مفهوم استراتژی جریان داشت. در این دهه این بحث مطرح بود که آیا استراتژی باید به عنوان هنر، علم و یا تلفیقی از هر دو تلقی شده و به کار رود. در بین نویسندگان گوناگون، افرادی در ادبیات توصیفی و تلفیقی نظیر مینتزبرگ (۱۹۹۴) به این بحث پرداختند که استراتژی عمدتاً باید به عنوان روندی فکری مبتنی بر خلاقیت، ادراک و تفکر واگرا (تفکری مبتنی بر خلاقیت) باشد. این یعنی استراتژی باید به عنوان هنر تلقی شود.
نویسندگان دیگری در حوزه ادبیات تجویزی مانند اندروز، آنسوف و پورتر از این باور حمایت کردند که استراتژی روند فکری مبتنی بر منطق، تحلیل و تفکر همگرا (تفکری مبتنی بر این که همیشه یک جواب درست وجود دارد) است. پس باید به عنوان علم تلقی شود. پارادایمهای تجویزی و توصیفی را در مقاله دیگری شرح دادهام که از طریق این لینک می توانید به آن دسترسی داشته باشید.
پاسخ به این پرسش ما را به تفاوتها و شباهتهای برنامهریزی استراتژیک و تفکر استراتژیک میرساند. بررسی دقیق یافتههای نویسندگان متعدد و قرار دادن آنها در زنجیره پیوسته استراتژی به عنوان هنر و استراتژی به عنوان علم، دیدگاه و بینش شگرفی را نسبت به ادبیات و پیشرفتهای اخیر در حوزه استراتژی ایجاد میکند. بررسی این دیدگاهها به ما کمک میکند تا با چگونگی مطرح شدن تفکر استراتژیک آشنا شویم. علاوه بر این بتوانیم رابطه آن را با برنامهریزی استراتژیک نیز مشخص کنیم.
با تغییرات شگفتآوری که سازمانها را احاطه کرده است، مدیران به فراست دریافتهاند که با تعیین و تبیین اهداف و مأموریتهای بلندمدت سازمان، بهتر میتوانند برنامههای خود را به ثمر برساند، سازمان بهتر کار میکند و نسبت به محیط خود واکنشهای مناسبتری نشان میدهد. از این رو استفاده از برنامهریزی استراتژیک و جامع به عنوان یک ضرورت در سازمانها مطرح است.
به کمک این برنامهریزی، مدیریت میتواند جهت گیریهای خود را در آینده معین کرده و سازمان را در مقابل تغییرات و تحولات فردا مجهز سازد. برنامهریزی استراتژیک به مدیر کمک میکند تا تصویر روشنی از سازمان و اهداف آن به دست آورد. علاوه بر این میتواند فعالیتهای سازمان را در لوای استراتژی واحدی هماهنگ سازد.
شاید در گذشته تغییرات و تحولات به شتاب و گستردگی امروز نبودند و مدیران میتوانستند اهداف آینده را بر اساس گذشته تنظیم کنند. اما اکنون تجربه گذشته لزوماً راهنمای مطمئنی برای آینده نیست و مدیران با کمک برنامهریزی استراتژیک، استراتژیهای آینده سازمان را به طوری تنظیم میکنند که متناسب با موقعیتها و شرایط آینده باشد. به طور کلی تغییرات و تحولات فناورانه، اجتماعی و سیاسی، پیچیدگی محیط خارجی سازمان، ارتباط گسترده و متعدد سازمان با محیط و وسعت برنامهها و درازمدت بودن آنها، همه زمینههایی هستند که برنامهریزی راهبردی را برای سازمان ضروری و اجتنابناپذیر ساختهاند.
مدیریت استراتژیک فرایند برنامهریزی، راهبری، سازماندهی و کنترل تصمیمات استراتژیک و فعالیتهای کسبوکار را در بر میگیرد. به بیان دیگر مدیریت استراتژیک عبارت است از مجموعه تصمیمات و فعالیتهایی که باعث صورتبندی و اجرای استراتژی طراحی شده برای دستیابی به اهداف سازمان و کنترل مستمر آن میشود.
مدیریت استراتژیک را هنر و علم تدوین و اجرا و ارزیابی تصمیمات وظیفهای چندگانه که سازمان را قادر میسازد به اهداف بلندمدت خود دست یابد هم تعریف کردند. در این تعریف مدیریت استراتژیک بر چندین عامل مثل هماهنگی مدیریت، تحقیق و توسعه، سیاستهای کار در سه مرحله: تدوین استراتژیها، اجرای استراتژیها و ارزیابی استراتژیها تاکید دارد.
آنسوف انتخاب سیستم مدیریت، طراحی ساختار، پاسخ راهبردی به تغییرات و نهادینه کردن پاسخگویی راهبردی را بخشی از مدیریت استراتژیک میداند که موجب خاصیت همافزایی میان سازمان و بازار تولید میشود.
مدیریت مجموعه فعالیتهای برنامهریزی، سازماندهی، ایجاد انگیزه، تامین نیروی انسانی و اعمال کنترل در فرایند استراتژیک است. درحالی که برنامهریزی استراتژیک، همان تدوین استراتژی است که دربرگیرنده همه فعالیتهایی میشود که مدیر برای تدارک دیدن امور آینده انجام میدهد. این فعالیتها عبارتند از: پیش بینی، تعیین اهداف بلندمدت، تدوین استراتژیها، سیاستها و اهداف کوتاهمدت.
در حقیقت برنامهریزی بخشی از فرآیند مدیریت استراتژیک میباشد که اولین و مهمترین آن محسوب میشود. هرچند در تمامی مراحل مدیریت اثرگذار است ولی همه آن نیست. علاوه بر برنامهریزی استراتژیک، انتخاب مناسب مدیریت اجرا، مدیریت کنترل، سازههای سیستم، طراحی ساختار سازمان، پاسخ استراتژیک به تغییرات، مدیریت مسائل استراتژیک و نهادینه کردن پاسخگویی استراتژیک از وظایف دیگر مدیریت استراتژیک است.
رویکرد کنونی به برنامهریزی استراتژیک که از دهه ۱۹۶۰ به طور وسیع در بخش خصوصی به کار میرود، واکنش نسبت به تغییر سریع شرایط، اشکال جدید رقابت، پیچیدگی روزافزون سازمانها و نیز رقابت داخلی جهت منابع محدود است.
از آغاز دهه ۱۹۷۰، برنامهریزی استراتژیک در اکثر شرکتهای اروپایی و آمریکایی با هدف برخورداری از امتیازات پایدار رقابتی و بازدهی مالی بالا به کار میرفت. کاربرد برنامهریزی استراتژیک در ارتباط با یک سازمان، اغلب با مقاومت مواجه بود و نتوانست پیشبینیهای خود را محقق کند. تا حدی که اواسط دهه ۱۹۸۰ حذف برنامهریزی استراتژیک هم بسیار مطرح بود. برخی از مهمترین موانع انجام موفقیت آمیز برنامهریزی استراتژیک به شرح زیر است:
علاوه بر موارد فوق در رابطه با کاستیهای برنامهریزی استراتژیک مباحث دیگری نیز مطرح شده است. برخی معتقدند که قابلیت ما در پیش بینی آینده محدود است. هنگامی که دنیا در حال تغییرات سریع و غیر قابل پیش بینی است و کنترلی بر منابع حیاتی مورد نیاز وجود ندارد، سازمان ها نمیتوانند استراتژی ها را فرموله و پیاده سازی کند. لذا تفکر استراتژیک در محیط پر تحول و غیرقابل پیش بینی امروز به عنوان یکی از رویکردهای مناسب راهبری سازمان شمرده می شود.
در رابطه با علل مطرح شدن تفکر استراتژیک، غفاریان و علی احمدی (۱۳۸۶) معتقدند که اگر رویکردهای نوین استراتژی نبود امروز استراتژی همچون بسیاری از مفاهیم دیگر مدیریتی در زبالهدان تاریخ ادبیات مدیریتی بود. دلیل این امر عدم تطابق ماهیت رویکردهای کلاسیک استراتژی با محیط کسبو کار امروز است. بنابراین دیدگاه شرایط محیط امروز کسبو کار به دلایل زیر برای برنامهریزی استراتژیک مناسب نیست:
مینتزبرگ بانفوذترین منتقد برنامهریزی استراتژیک است. دیدگاه او در مورد تفکر استراتژیک، اشاره دارد به اینکه برنامهریزی توانایی توسعه استراتژی را ندارد. چرا که برنامهریزی یک فرایند تحلیلی، رسمی و اجرایی است و بیشتر بعد از توسعه و پدیدار شدن استراتژی است که کاربرد دارد. وی در کتاب خود در سال ۱۹۹۴ با عنوان ظهور و سقوط برنامهریزی استراتژیک به این موضوع اشاره میکند که: برنامهریزی استراتژیک حتی در دوران بلوغ خود دارای منافع مالی و عملکردی برای سازمانها نبوده است. او این امر را در نتیجه سفسطهها یا استدلالهای نادرست برنامهریزی استراتژیک میداند. این سفسطهها به شرح زیر است:
در بحث ظهور و سقوط برنامهریزی استراتژیک اینگونه بیان میشود که این کتاب به دنبال انتقاد از برنامهریزی نیست. در عوض انتقاد از این نظریه است که استراتژی میتواند در یک فرآیند برنامهریزی رسمی ایجاد شود. لذا بر اساس دیدگاه فوق موفقیت در استراتژی سازمان متکی به استفاده از مدلهای ذهنی مناسب است نه استفاده از فنون به خصوص. چرا که فنون بعضاً خود مانعی بر سر راه تفکر خلاق هستند. مدیریت استراتژیک زمانی به خوبی عمل میکند که به عنوان روشی برای یادگیری در نظر گرفته شود نه به عنوان نسخهای که باید اجرا شود. متخصص شدن در استراتژی بسیار فراتر از دانستن چگونگی استفاده از ابزارهای استراتژیک است و نیازمند دیدگاهی ذهنی است.
طبق نظر پورتر تفکر استراتژیک مشتمل بر دو سوال حیاتی است. اول اینکه ساختار صنعتی که در آن فعالیت میکنیم چیست و در طول زمان چگونه دستخوش تغییرات میشود؟ دوم اینکه جایگاه نسبی شرکت ما در این صنعت کجاست؟
برخی از صاحبنظران نیز رویکردهایی تحلیلی با تعریفی مناسب ارائه دادند؛ نظیر ترسیم تفکر استراتژیک. به عنوان مثال زابریسکی و هولمانتل، فرایند ترتیبی ۶ مرحلهای برای فعالسازی برنامهریزی استراتژیک پیشنهاد کردند. ادن نیز به طور مشابه فرایند تفکر استراتژیک را مبتنی بر ترسیم نقشه شناختی توصیف میکند. به این ترتیب پورتر وسایرین عبارت تفکر استراتژیک را نه بهصورت فرایند فکری ترکیبی و واگرا بلکه به شکل تحلیلی و همگرا به کار میبرند که با برنامهریزی استراتژیک که فرایندی عقلایی است تفاوت دارد.
در تفکر استراتژیک یک تصویر بزرگ و یکپارچه (و در عین حال کلی و فاقد دقت) از محیط کسبوکار شکل میگیرد. این شیوه نگرش لازمه کشف قواعد اثربخش و بکارگیری آنها در راستای پاسخ به مشتری است. در حالی که برنامهریزی استراتژیک با تمرکز بر روی چشمانداز و جزئیات استراتژی خلق شده، دادههای دقیق برای پیادهسازی استراتژی را فراهم میسازد. تفکر استراتژیک جهتگیری مناسب سازمان را مشخص میکند و برنامهریزی استراتژیک سازمان را در جهت مشخص شده به پیش میبرد. تفکر استراتژیک با سنتز عوامل موثر محیطی و درونی تصویری یکپارچه از فضای کسبوکار در ذهن ایجاد کرده و زمینه را برای خلق پاسخهای خلاقانه و بدیع به نیازهای بازار فراهم میکند و برنامهریزی استراتژیک با روشهای تحلیلی، اهداف استراتژیک را به برنامهها و اهداف سالیانه و کوتاه مدت تبدیل میکند.
جدول زیر تمایزات برنامهریزی استراتژیک و تفکر استراتژیک را از سه جنبه بیان میکند:
با توجه به کاستی های برنامه ریزی استراتژیک آیا باید این روش را کنار بگذاریم و روشی جدید مثلاً تفکر استراتژیک را جایگزین آن کنیم؟ مسلماً جواب منفی است و این کار نه توصیه شده و نه عاقلانه است. برای توزیح مسئله به نتایج گزارش موسسه تحقیقاتی Bain & Company در سالهای ۲۰۰۷ و ۲۰۰۸ توجه کنید. این موسسه ۲۵ ابزار رایج مدیریتی مورد استفاده از سوی مدیران ارشد شرکتها را بررسی کرده است که در طول ۱۴ سال برای اصلاح سازمان مورد استفاده قرار میگرفتند. در این مطالعه بسیار عمیق و گسترده ۱۰ هزار نفر از مدیران ارشد سازمان ها، در بیش از ۷۰ کشور دنیا به عنوان نمونه در نظر گرفته شده بودند. این ابزارها در شکل زیر نشان داده شده است:
۲۵ ابزار مورد بررسی بر اساس دو شاخص کلی زیر مورد تحلیل قرار گرفتند:
نتایج فوق بیانگر آن است که برنامهریزی استراتژیک، هم از نظر میزان استقبال و هم میزان رضایتمندی از بکارگیری این ابزار، در بالاترین و بهترین جایگاه قرار دارد. بنابراین این که برخی ادعا کرده اند که آگهی فوت برنامهریزی استراتژیک را مینتزبرگ به طور واضح پیش از موعد نوشته بود، یا اینکه که برخی برای برنامهریزی هیچ نقشی قائل نبوده و اشاره دارند که برنامهریزی استراتژیک باید کنار برود و تنها تفکر استراتژیک میتواند جایگزین آن شود، سخنان و دعاوی بیهوده به نظر می رسد. نارساییهای برنامهریزی استراتژیک را میتوان پذیرفت ولی ترک آن یا دور ریختن آن با هیچ منطقی قابل قبول نیست.
مجدداً این سوال را مطرح میکنم که آیا در دوران جدید، عصر برنامهریزی استراتژیک به سر رسیده و نقش آن به تفکر استراتژیک سپرده شده است؟ پاسخ آن است که رویکرد سازندهتر و مفیدتری هم برای پاسخ به این سوال وجود دارد. تفکر و برنامهریزی استراتژیک میتوانند در کنار هم نقش مکمل را داشته باشند. در این رویکرد تفکر استراتژیک چشمانداز میآفریند و برای تبیین و پیادهسازی آن از ابزار برنامهریزی استراتژیک استفاده میشود.
مینتزبرگ «متفکران» را از «برنامهریزان» استراتژیک جدا میداند. وی برای برنامهریزان استراتژیک نقشهای مؤثری همچون گردآوری داده، همراهی متفکر استراتژیک در خلق استراتژی و مشارکت در پیادهسازی چشماندازهای استراتژیک ذکر میکند. اما خلق چشمانداز و معماری استراتژی را حاصل تفکر استراتژیک میداند.
مینتزبرگ قائل به تمایز آشکار بین دو مفهوم تفکر و برنامهریزی استراتژیک است. او میگوید برنامهریزی استراتژیک تفکر استراتژیک نیست. هر کدام از این اصطلاحات بر مرحلهای متفاوت در فرایند توسعه و طراحی استراتژی توجه دارند. از دیدگاه وی برنامهریزی استراتژیک بر تجزیه و تحلیل تمرکز میکند و با تفسیر، بسط جزئیات و صورتبندی استراتژیهای فعلی سر و کار دارد. از سوی دیگر تفکر استراتژیک بر ترکیب، استفاده از شهود و خلاقیت برای خلق تجسم و تصویری منسجم از سازمان تاکید دارد.
او ادعا میکند که برنامهریزی استراتژیک فرایندی است که باید پس از تفکر استراتژیک واقع شود. برخی از ویژگیهای تفکر استراتژیک و برنامهریزی استراتژیک در جدول زیر نشان داده شده است:
برگرفته از کتاب: تفکر استراتژیک دکتر عباس منوریان
دیدگاه خود را بیان کنید