در این مقاله به ۱۰ مدل از مدلهای تفکر راهبردی خواهم پرداخت. تفکر راهبردی یا تفکر استراتژیک جزء پارادایم توصیفی استراتژی محسوب میشود. لذا در آن به جای رویهها و روشهای تجویزی، الگوهای توصیفکننده نقش بازی میکنند. دو پارادایم اصلی استراتژی را در مقاله «پارادایمهای استراتژی از نگاه منتزبرگ» معرفی کردم. همچنین ذیل هر یک از این پارادایمها مکاتبی تعریف وجود دارد که آنها را در مقاله «مکاتب دهگانه استراتژی» شرح دادهام.
برای تفکر راهبردی مدلهای و الگوهای متعددی پیشنهاد شده است. هر یک از این الگوها به ابعادی از مفاهیم و فرایند شکلگیری تفکر راهبردی پرداختهاند. در ادامه ۱۰ مدل تفکر راهبردی را شرح خواهم داد.
دلیوایو (۲۰۰۷) در پژوهش خود، متوجه میشود که بین تفکر راهبردی و طرز فکر کارآفرینانه تفاوتی وجود ندارد. لذا پیشهاد میکند که ترکیب تفکر راهبردی کارآفرینانه به عنوان یک ساخت واحد تلقی شود. تفکر راهبردی بر دستیابی به مزیت رقابتی در یک صنعت خاص و شرایط بازار تمرکز دارد، در حالی که کارآفرین به دنبال بهرهبرداری از فرصتهای از دست رفته و آنهایی است که به طور کامل بهرهبرداری نشده است. عوامل کلیدی موفقیت در تفکر راهبردی کارآفرینانه به شرح زیر است:
مدل بعدی از مدلهای تفکر راهبردی به گلدمن و کیسی (۲۰۱۰) تعلق دارد. آنها معتقدند که رهبران، به عنوان سازندگان فرهنگ، میتوانند رابطه بین فرهنگ سازمانی و فرایند یادگیری، تفکر راهبردی را به حداکثر برسانند. آنها در پژوهش خود اقداماتی معرفی میکنند که مدیران و رهبران میتوانند در جهت تقویت فرهنگ برای تفکر راهبردی در سازمان انجام دهند. بر اساس این اقدامات، ساخت فرهنگ تفکر راهبردی در سازمان نیازمند مهارتهای خاصی در مدیران و رهبران سازمانی است. آنها دانش، مهارتها و تواناییهای لازم را به چهارم موضوع مهم زیر تقسیم میکنند:
گلدمن و کیسی معتقدند که آموزشهای رسمی، فعالیتهای توسعهای و طرحها و ابتکارات یادگیری، میتواند رهبرانی با مهارتهایی برای ارتقاء تفکر راهبردی ایجاد کند. بنابراین مدلی از یادگیری برای تفکر راهبردی را پیشنهاد میکنند که از مکتب یادگیری مینتزبرگ پیروی میکند. این مدل فرایندهای یادگیری تجربی، تعاملی، پویا و تکرارشونده را نشان میدهد.
در سال ۱۹۹۸ جین لیدکا استاد دانشگاه داردن، نظریات مینتزبرگ درباره تفکر راهبردی را در قالب یک الگوی مفهومی توسعه داد و الگوی جدیدی در میان مدلهای تفکر راهبردی توسعه داد. لیدکا برای تفکر راهبردی پنج رکن اصلی پیشنهاد میکند.
او همچنین اشاره میکند اگرچه تفکر راهبردی از افراد آغاز میشود اما افراد نیازمند بهرهمندی از بستر سازمانی حامی تفکر و گفتمان راهبردی در فضای سازمان هستند. لیدکا معتقد است، ترکیب این پنج عنصر، متفکر استراتژیکی را توصیف میکند که دارای دیدی کلنگر با تشخیص ارتباط بین اجزا است. همچنین مراتب عمودی چهارگانه استراتژی و عناصر افقی سیستم ارزشی را هم درک میکند.
لاینهم (۲۰۰۴) به تفکر راهبردی به عنوان یک فرایند توجه کرده است تا یک محصول؛ فرایندی که به متفکر استراتژیک بصیرت میدهد. سؤالی که لاینهم میپرسد این است که آیا یک فرایند موفق الزاماً همیشه به موفقیت منجر میشود؟ پاسخ در اینجا «خیر» است. بنابراین ما نباید همواره نگاه صرفاً فرایندی به تفکر راهبردی داشته باشیم، بلکه دستیابی به تفکر راهبردی موفق به عنوان یک محصول نیز از اهمیت خاصی برخوردار است. این مطلب نشاندهنده غیرمفید بودن مدلهایی است که تقریباً به طور کامل محصول تفکر را توصیف میکند و کمتر به روند تفکر راهبردی موفق مبتنی بر عناصر موجود و هدف اولیه سازمان توجه دارد.
با توجه به مطالب فوق هر مدلی از تفکر راهبردی باید دو جزء داشته باشد:
بدین ترتیب تفکر راهبردی اینگونه تعریف میشود: «فکر کردن با اشاره و ارجاع به برخی از اهداف نهایی». در این تعریف، تفکر راهبردی به معنای بهبود سازمانی است. تفکر راهبردی نیاز به دستیابی به بهبود در شاخصهای موفقیت سازمان دارد، اما نه بهبود ناچیز؛ بلکه پیشرفتهای گسترده، بهبود ناگهانی و پیشرفت انقلابی مورد نظر است.
مشبکی و خزائی (۱۳۸۷) مقالهای با عنوان طراحی مدل عناصر تفکر راهبردی در سازمانهای ایرانی دارند که در آن به منظور تعیین روابط موجود میان عناصر تفکر راهبردی از روش مدلسازی ساختاری تفسیری استفاده شده است. مبنای این روش نظر خبرگان و همچنین مطالعه ادبیات موضوع است. به این ترتیب پس از کسب نظر خبرگان در خصوص نحوه تأثیرگذاری عوامل بر یکدیگر، مراحل شکلگیری بر اساس متدلوژی طی شده است.
این روش برای شناسایی و نمایش روابط میان متغیرهای موضوع استفاده میشود و ابزاری جهت اعمال نظم بر روابط پیچیده میان متغیرها ارائه میکند. هدف پژوهش تعیین عناصر تفکر راهبردی در سازمانهای ایرانی و همچنین شناسایی روابط و تعاملات موجود میان عناصر مذکور است. شناسایی عناصر تفکر راهبردی و تعیین روابط متقابل و تعاملات آنها از طریق بررسی ادبیات موضوع و نظرات خبرگان آن انجام شده است. نتایج با بهرهگیری از متدولوژی مدلسازی ساختاری تفسیری مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته و نتیجه در قالب یک مدل ارائه شده است.
گری هامل (۱۹۹۸) الگویی را برای تفکر راهبردی ارائه کرده است که درونمایه اصلی آن نوآوری است. وی نوآوری استراتژی را با دو مشخصه «خلق ارزش جدید» برای مشتریان و «خلق ثروتهای جدید» برای سهامداران تعریف میکند و آن را شرط بقا و رشد بنگاه در محیط پرتحول و ناپیوسته امروز میداند.
هامل همچنین مینویسد: «بر اساس تجربه ما از مواردی که مشاهده کردهایم، برای دستیابی به یک چشمانداز متفاوت و متمایزکننده، تیم ارشد مدیریت باید برای یک دوره چند ماهه ۲۰ تا ۵۰ درصد وقت خود را صرف کند». این کار دشواری است و دشوارتر از آن، هدایت سازمان در جهت این چشمانداز است. اصولاً در دنیای رقابتی هیچ چیز سهلالوصولی مزیتآور نخواهد بود. منافع پنهان در بازار از آن کسی است که بهتر از دیگران این دشواریها را مدیریت کند.
هامل تأکید میکند که رویکرد مورد نظر وی به مفهوم راهکارهای پیچیده نیست. برعکس محیط پیچیده، قواعد ساده ولی عمیقی دارد. او میگوید در دنیای استراتژی میتوان زمینههای مساعد خلق استراتژیهای خلاقانه را فراهم کرد و باقی کار را به طبیعت سپرد.
این الگو را با یک مثال از بازی شطرنج شرح میدهم. چرا در آخر بازی شطرنج طرف بازنده شکست میخورد؟ زیرا در حرکت آخر قدرت مانوری ندارد و هیچ حرکتی نمیتواند او را از بن بست خارج سازد. چاره کار در بنبست قرار نگرفتن طرف بازنده در حرکتهای قبلی او است، نه در حرکت آخر. علت شکست راهبردی سازمانها این است که قدرت مانور خود را از دست میدهند. راهکار موثر اجتناب از چنین وضعیتی گزینهسازی برای آینده است.
از دست رفتن قدرت مانور به علت فقدان گزینههای اثربخش است و اگر سازمانی برای شرایط مختلف، سبدی از گزینههای راهبردی داشته باشد در شرایط غیرمنتظره گزینهای از این سبد راهگشا خواهد بود. حال آنکه احتمالاً رقبای او در همان شرایط به انتهای کار خود خواهند رسید.
الگوی پنج فرمان تفکر راهبردی در ایجاد مزیت رقابتی و شکلگیری تفکر راهبردی توسط غفاریان و کیانی (۱۳۸۴) به شرح ذیل می باشد:
البته شاید منطقی نباشد که این پنج فرمان را الگو بنامیم. شاید استفاده از عناوین دیگری نظیر راهنمای عمل یا نظایر آن مناسب تر باشد. علاوه بر این الگوی سه فرمان راهبردی نیز که گزیدهای از پنج فرمان قبلی است به شرح زیر است:
آرمسترانگ (۲۰۰۶) این مدل را ارائه کرده است. تفکر پشتوانه این مدل، برنامهریزی مبتنی بر سناریو است. به اعتقاد آرمسترانگ، سناریونویسی ماهیت راهبردی دارد. به این معنی که با یک تصویر بزرگ سر و کار دارد. بنابراین تمام چیزهایی که در مورد اصول تفکر سناریویی هست در مورد تفکر راهبردی هم مصداق دارد. آرمسترانگ میگوید: فهرست اصول تفکر راهبردی میتواند بسیار گسترده باشد. اما ما تصمیم گرفتیم که آنها را به حداقل اصولی که از نظر برنامهریزی سناریویی به استراتژی مربوط میشوند تقسیم کنیم. بنابراین ما آنها را به ۷ عدد که عدد جادویی است کاهش دادیم:
آخرید مدل از مدلهای تفکر راهبردی به هیت، ایرلند و هوسکیسون (۱۹۹۸) تعلق دارد. آنها فرایند مدیریت استراتژیک را مجموعهای از تعهد، تصمیم و اقدامهایی میدانند که یک شرکت جهت رسیدن به روابط راهبردی و کسب عملکرد بالای میانگین نیاز دارد. از نظرهیت و همکارانش این اصطلاح تمرکز زیادی بر روی قیمت پایه دارد. ایده آکادمیک مینتزبرگ به مدیریت استراتژیک از آن به عنوان چرخشی گام به گام حول مراحل برنامهریزی، اجرا و کنترل یاد میکند. مفاهیم نشان دهنده مدیریت استراتژیک است که انعطافپذیری قابل قبولی در زمینه تفکر استراتژیک دارد. در این مدل تفکر راهبردی به مثابه یک سیستم تلقی میشود که ورودی و خروجی دارد و ورودیها و خروجیها متأثر از عوامل مختلفی هستند.
در این نوشته گاه از واژه استراتژی استفاده کردم و گاه راهبرد. واقعیت این است که بین این دو واژه هیچ تفاوتی وجود ندارد. در حقیقت راهبرد معادل فارسی واژه استراتژی است. علاوه بر این گاهی از واژه مدل استفاده کردم و گاه الگو. اما بین این دو تفاوتهایی وجود دارد. مدل نمایی کوچکی از واقعیت و یا نمایشی نظری و ساده از جهان واقعی است. اما واژه الگو یا نمونه برای سادهتر و قابل فهم کردن پدیدهها، به تنظیم عناصر آن پدیده و ایجاد نظمی در آنها، میپردازد و آن را به شکل یک طرح منطقی و یک پیکره در میآورد. به طور کلی الگو کلانتر از مدل است.
در هر صورت در این مقاله ۱۰ مدل یا الگو برای تفکر راهبردی ارائه شد. آنچه در اینجا آوردم برگرفته از کتاب تفکر استراتژیک دکتر عباس منوریان است. برای مطالعه بیشتر در این زمینه میتوانید به این کتاب مراجعه کنید.
دیدگاه خود را بیان کنید